تمنا

ادبی

تمنا

ادبی

از مست نپرسید به میخانه چرا هست

از مست نپرسید به میخانه چرا هست

ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست


قاضی بزند هم سر و هم دست و زبانش

بردار بگوید که به خمخانه شفا هست


جاهل نرود در پی آن خانه ی عشاق

زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست


او نیز چو آن عابد بی دین بگردد

بیچاره نداند که درآن خانه دوا هست


آن کس که کند سجده به دلدار خیالی

دیوانه نداند که در این کار خطا هست


من نیز شدم عاشق و در میکده رفتم

دیدم که بجز یار خدا هست و بقا هست


از باده بنوشیدم و گفتم که رضایم

زیرا که به میخانه ی عشاق خدا هست

شبها که می گیرد دلم...

شبها که می گیرد دلم...




شبها که می گیرد دلم ، یاد تو را تن می کنم

تنها به یاد بودنت ، احساس بودن می کنم


خود را بغل می گیرم و ، از بین این دیوارها

تنها به شوق یاد تو ، سودای رفتن می کنم


وقتی که جای خالی ات ، خود را نمایان می کند

من در هجوم اشک ها ، احساس مردن می کنم


کم دارد آغوش تو را ، این دست های خسته ام

دور از هم آغوشی تو ، حس بریدن می کنم


این فکرهای لعنتی ، این خاطرات گم شده

آخر کجای این جهان ، از عشق دیدن می کنم


این بغض های تو به تو ، این اشک های خود به خود

تا کی من این اندوه را ، با خود کشیدن می کنم


دلتنگ هستم خوب من ، ای کاش برگردی به من

شبها ک می گیرد دلم ، یاد تو را تن می کنم.


" علی آزادیان "