-
وبلاگ های من
دوشنبه 24 اسفند 1394 02:41
وبلاگ های من انعکاس لحظه ها تعلیم و تعلم با هم بیاموزیم
-
زاویه دید
یکشنبه 23 اسفند 1394 00:38
زاویه دید(Point of View ) و گاهی به آن روایت(Narrative) می گویند. در پژوهش های داستانی معمولاً رمان و داستان کوتاه را به روایت اول شخص و روایت سوم شخص تقسیم می کنند . هر داستانی که روایتگر ، خود نویسنده ، یکی از کارکتر ها و اکتر های داستان باشد و نویسنده أزاول شخص مفرد برای فعل و فاعل استفاده کند به آن زاویه دید اول...
-
دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور
یکشنبه 23 اسفند 1394 00:35
دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور کجا ، یا چه وقت ؟ چه آسان دوستت دارم بی هیچ غرور یا دشواری تو را اینگونه دوست دارم چون طریقی دیگر برایش نمی دانم آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم گوئی دست های من است و آن طور در هم تنیده ایم که وقتی چشمانت را می بندی من به خواب می روم #پابلو_نرودا
-
آدم هایی هستند .....
یکشنبه 23 اسفند 1394 00:30
آدم هایی هستن توی زندگی، نه نزدیک، که گاهی حتی هزار فرسنگ دورتر، ولی انگار این آدم ها همیشه باید باشن، چسبیده به تو، چشم تو چشم با تو، همنفس با تو. این آدم ها انگار حق تو هستن، مال تو هستن و تو امروز برای من این نقش رو داری و امان از وقتی که این آدم ها گم و گور بشن و نباشن، برزخ از همون موقع شروع میشه.......
-
با هم ....
یکشنبه 23 اسفند 1394 00:26
به چشمهایم زل زد و گفت: "با هم درستش می کنیم "... چه لذتی داشت این با هم، حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد،حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت، حسی که به واژه ی " با هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم. تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، می تواند حس من را در آن لحظات...
-
دلم صدای اذان می خواهد ...
دوشنبه 18 آبان 1394 21:14
دلم صدای اذان می خواهد ... در امتداد غروبِ یک خیابان بلند که هر چه می روی تمام نمی شود هوا ابریست باران نم نم می بارد نه چتر می خواهم و نه چیز دیگری دلم فقط صدای اذان می خواهد ... فریدالدین آفاق
-
دردودل یک نیمکت فرسوده...
یکشنبه 5 مهر 1394 22:00
سلام اینطوری نگام نکن ، منم یه روزی خیلی تمیز و نو بودم ،گذشت زمان پیر و فرسوده ام کرد، رسم دنیا و روزگاره دیگه، همنشین بودم با بچه ها . درسته که الآن تنها یه گوشه افتاده ام و کسی بهم توجهی نمیکنه اما خوشحالم که افراد زیادی از نشستن روی من به جاهای خیلی مهمی رسیدن .ولی کاش یه کم غرورشون بهشون اجازه می داد نیم نگاهی به...
-
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
یکشنبه 5 مهر 1394 21:58
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟ کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟ غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین تا با خبر ز عالم بالا...
-
پروردگارا...
یکشنبه 5 مهر 1394 21:56
-
خطاب به خودم:مواظب باش غرق نشی!
یکشنبه 5 مهر 1394 21:53
روزگار،روزگار عجیب و غریبی ست،مثل یه دریای پرتلاطم میمونه که هر آن ممکنه غرق بشی،دور و برت را تموم امواج سهمگین گرفته،اگه با امواج مهربون باشی که غرق شدنت حتمیه وزندگیتو باختی و اگر بی رحم شدی نجات پیدا می کنی.حالا به خودم میگم :ای من اشکاتو پاک کن مهربونی بهت نیومده داری زندگیتو می بازی یه کم خودتو مرور کن ،بی رحم...
-
درختانی را از باغ بیرون می آورم
یکشنبه 5 مهر 1394 21:50
درختانی را از خواب بیرون می آورم درختانی را در آگاهی کامل از روز در چشمان تو گم می کنم تو که با همه ی فقر و سفره بی نان در کنارم نشسته ای لبخند برلب داری در چهار جهت اصلی چهار گل رازقی کاشته ای عطر رازقی ما را درخشان مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد همه چیز را دیده ایم تجربه های سنگین ما ما را پاداش می دهد که آرام...
-
زندگی پروانه...
یکشنبه 5 مهر 1394 21:49
گاهی غصه می خوریم یه پروانه چرا یه روز عمر داره چه عمر کوتاهی اما نه عمر اون کوتاه نیست اون تو یه روز خیلی کار می کنه با خیلی از گل ها همنشین می شه روی سبزه ها پرواز می کنه همون یه روز را زندگی می کنه زندگی..........
-
شیشه پنجره باران شست...
یکشنبه 5 مهر 1394 21:48
وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور...
-
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
یکشنبه 5 مهر 1394 21:45
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ... به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی...
-
حکایت بهلول از ملک و سلطنت
یکشنبه 5 مهر 1394 21:43
حکایت بهلول از ملک و سلطنت روزی بهلول بر هارون الرشید وارد شد. خلیفه گفت : مرا پندی بده ! بهلول پرسید : اگر در بیابانی بی آب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی ، در مقابل جرعه ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می دهی ؟ گفت : صد دینار طلا. پزسید : اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد ؟ گفت : نصف پادشاهی ام را ....
-
یک جفت جای پا
یکشنبه 5 مهر 1394 21:43
یک جفت جای پا خوابیده بودم ، در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده ی عمرم را برگ به برگ مرور کردم . به هر روزی که نگاه می کردم ، در کنارش دو جفت جای پا بود . یکی مال من و یکی مال خدا . جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم . خاطرات خوب، خاطرات بد ، زیبایی ها ، لبخندها ، شیرینی ها ، مصیبت ها...
-
آن سفر کرده
یکشنبه 5 مهر 1394 21:41
یک روز می افتد، آن اتفاق خوب را می گویم ... من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛ هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه ... السلام علیک یا صاحب الزمان
-
امروز بی نگاه تو فردا نمی شود...
یکشنبه 21 تیر 1394 15:52
امروز بی نگاه تو فردا نمی شود... امروز بی نگاه تو فردا نمی شود دلتنگ و بدون تو دل وا نمی شود تنها عصای عشق تو اعجاز می کند هر کس عصا گرفت که موسی نمی شود در کار عشق ، عاشق و معشوق با هم اند یکسویه کار عشق که زیبا نمی شود گم شد درون چاه دلم شعرهای عشق با این نگاه عقل که پیدا نمی شود در ناز هر نگاه تو خورشید بی فروغ چون...
-
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است
یکشنبه 21 تیر 1394 15:41
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است با زور مسکن قوی خوابیدن با دلهره از خواب پریدن سخت است عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود تا درک کنی که دل بریدن سخت است ارسالی از یک دوست
-
الهی ...
یکشنبه 21 تیر 1394 14:34
الهی با خاطری خسته، دلی به تو بسته، دست از غیر تو شسته در انتظار رحمتت نشسته ام بدهی کریمی ندهی حکیمی بخوانی شاکرم نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز الهی مشتی خاک را چه شاید و از او چه برآید یا ارحم الراحمین
-
از مست نپرسید به میخانه چرا هست
شنبه 20 تیر 1394 16:28
از مست نپرسید به میخانه چرا هست ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست قاضی بزند هم سر و هم دست و زبانش بردار بگوید که به خمخانه شفا هست جاهل نرود در پی آن خانه ی عشاق زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست او نیز چو آن عابد بی دین بگردد بیچاره نداند که درآن خانه دوا هست آن کس که کند سجده به دلدار خیالی دیوانه نداند که در این...
-
شبها که می گیرد دلم...
شنبه 20 تیر 1394 14:44
شبها که می گیرد دلم... شبها که می گیرد دلم ، یاد تو را تن می کنم تنها به یاد بودنت ، احساس بودن می کنم خود را بغل می گیرم و ، از بین این دیوارها تنها به شوق یاد تو ، سودای رفتن می کنم وقتی که جای خالی ات ، خود را نمایان می کند من در هجوم اشک ها ، احساس مردن می کنم کم دارد آغوش تو را ، این دست های خسته ام دور از هم...