تمنا

ادبی

تمنا

ادبی

امروز بی نگاه تو فردا نمی شود...

امروز بی نگاه تو فردا نمی شود...



امروز بی نگاه تو فردا نمی شود
دلتنگ و بدون تو دل وا نمی شود

تنها عصای عشق تو اعجاز می کند
هر کس عصا گرفت که موسی نمی شود

در کار عشق ، عاشق و معشوق با هم اند
یکسویه کار عشق که زیبا نمی شود

گم شد درون چاه دلم شعرهای عشق
با این نگاه عقل که پیدا نمی شود

در ناز هر نگاه تو خورشید بی فروغ
چون چشم های ماه تو شیدا نمی شود

با گوشه ی نگاه تو دل می دهم به نقد
اینگونه بی حساب که سودا نمی شود

یوسف حراج کرده دل عاشقم ولی
هرکس که مشتری است زلیخا نمی شود

این حجم " دوست دارمت " ای مهربان من
افسوس در فضای غزل جا نمی شود
صادقلو

گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است





گاهی به خدا نفس  کشیدن سخت است
یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است

با زور مسکن قوی خوابیدن
با دلهره از خواب پریدن سخت است

عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود
تا درک کنی که دل بریدن سخت است

ارسالی از یک دوست

الهی ...

الهی




با خاطری خسته،

دلی به تو بسته،
دست از غیر تو شسته

در انتظار رحمتت نشسته ام

بدهی کریمی
ندهی حکیمی
بخوانی شاکرم

نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز

الهی مشتی خاک را چه شاید و از او چه برآید

یا ارحم الراحمین

از مست نپرسید به میخانه چرا هست

از مست نپرسید به میخانه چرا هست

ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست


قاضی بزند هم سر و هم دست و زبانش

بردار بگوید که به خمخانه شفا هست


جاهل نرود در پی آن خانه ی عشاق

زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست


او نیز چو آن عابد بی دین بگردد

بیچاره نداند که درآن خانه دوا هست


آن کس که کند سجده به دلدار خیالی

دیوانه نداند که در این کار خطا هست


من نیز شدم عاشق و در میکده رفتم

دیدم که بجز یار خدا هست و بقا هست


از باده بنوشیدم و گفتم که رضایم

زیرا که به میخانه ی عشاق خدا هست

شبها که می گیرد دلم...

شبها که می گیرد دلم...




شبها که می گیرد دلم ، یاد تو را تن می کنم

تنها به یاد بودنت ، احساس بودن می کنم


خود را بغل می گیرم و ، از بین این دیوارها

تنها به شوق یاد تو ، سودای رفتن می کنم


وقتی که جای خالی ات ، خود را نمایان می کند

من در هجوم اشک ها ، احساس مردن می کنم


کم دارد آغوش تو را ، این دست های خسته ام

دور از هم آغوشی تو ، حس بریدن می کنم


این فکرهای لعنتی ، این خاطرات گم شده

آخر کجای این جهان ، از عشق دیدن می کنم


این بغض های تو به تو ، این اشک های خود به خود

تا کی من این اندوه را ، با خود کشیدن می کنم


دلتنگ هستم خوب من ، ای کاش برگردی به من

شبها ک می گیرد دلم ، یاد تو را تن می کنم.


" علی آزادیان "