تمنا

ادبی

تمنا

ادبی

دلم صدای اذان می خواهد ...

دلم صدای اذان می خواهد ...


در امتداد غروبِ یک خیابان بلند

که هر چه می روی تمام نمی شود

هوا ابریست

باران نم نم می بارد

نه چتر می خواهم و نه چیز دیگری

 دلم

فقط صدای اذان می خواهد ...


فریدالدین آفاق



دردودل یک نیمکت فرسوده...


سلام

اینطوری نگام نکن ، منم یه روزی خیلی تمیز و نو بودم ،گذشت زمان پیر و فرسوده ام کرد، رسم دنیا و روزگاره دیگه، همنشین بودم با بچه ها . درسته که الآن تنها یه گوشه افتاده ام و کسی بهم توجهی نمیکنه اما خوشحالم که افراد زیادی از نشستن روی من به جاهای خیلی مهمی رسیدن .ولی کاش یه کم غرورشون بهشون اجازه می داد نیم نگاهی به من کنند و بی تفاوت از کنارم رد نشن .منم سیلی خورده ی زمانم.هر گوشه و کنارم حکایت ها برای گفتن داره. محرم اسرار بچه ها بودم ، اما بی اعتنایی ها را که می بینم تمام وجودم پراز فریاد و شکوه میشه. نگاه به ظاهر شکسته ام نکن من دلم شکسته ،محتاج نوازش دستی ام که تجدید خاطره بشم هم برای او و هم برای خودم. خاطره ها عزیزند آنها را دور نریزین.منم خاطره ام.

(لیلی زارعی)

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را


کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگِه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

(فروغی بسطامی)

خطاب به خودم:مواظب باش غرق نشی!

روزگار،روزگار عجیب و غریبی ست،مثل یه دریای پرتلاطم میمونه که هر آن ممکنه غرق بشی،دور و برت را تموم امواج سهمگین گرفته،اگه با امواج مهربون باشی که غرق شدنت حتمیه وزندگیتو باختی و اگر بی رحم شدی نجات پیدا می کنی.حالا به خودم میگم :ای من اشکاتو پاک کن مهربونی بهت نیومده داری زندگیتو می بازی یه کم خودتو مرور کن ،بی رحم باش،سنگدل باش،اگه میخوای تو این دریا تصویر زندگیت سیاه نیفته دل سفیدی اینجا جاش نیست،درسته پیش تر میگفتم دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذتی ست که خدا به ما داده اما ای من اینجا میون این همه موج وحشتناک نه،تو صحبت میکنی ،فکر می کنی ،طلوع و غروب خورشید را می بینی و با دیدی جدا از مخلوقات دیگر به اطرافت می نگری،پس استقامت را انتخاب کن،عمل را انتخاب کن،پویایی را انتخاب کن و درآخر میون این همه امواج ، بلند شو بایست و زندگی را انتخاب کن.